«قسمت اول»

گفتگوی انتقادی و بازخوانی متون "علوم اجتماعی"

آیا می‌توان نتیجه گرفت که داوری ارزشی در مورد پدیده اجتماعی، تابع میزان مطلوبیت اشیاء یا پدیده‌ها و روابط اجتماعی است؟ و وقتی بحث مطلوبیت و طلب پیش آید اگر معیار مبنایی نداشته باشیم همه چیز، شخصی و سپس قراردادی خواهد شد؟ آیا "معنویت"، هرگز می‌تواند قراردادی باشد؟!

گفتگوی انتقادی و بازخوانی متون "علوم اجتماعی"

«بخش اول»

معرّفی

     در سال‌های دهه هفتاد، سلسله گفتگوهایی در چندین حلقه نقد در حوزه علوم انسانی با حضور گروه‌های دانشجویی و گاه اعضای هیئت علمی برخی دانشگاه‌ها و حلقه‌های بحث طلبگی، مستمرّاً جریان داشت. بخشی مهمّ از محتوای آن نشست‌ها متأسّفانه ضبط صوتی یا تصویری نشدند، امّا در قالب یادداشت‌های دانشجویی و برگه‌های تهیه شده، به طور پراکنده باقی ماندند. بخشی از آن گفتگوهای انتقادی و مباحثات، به نقد و ساختارشکنی در متون کلاسیک علوم اجتماعی و به ویژه جامعه‌شناسی، مربوط می‌شد. در این روش، چند متن اصلی در جامعه‌شناسی، بند به بند توسط دانشجویان، خوانده شده و مورد نقد استاد قرار می‌گرفت.

    آنچه در دست دارید، متن بازنویسی شده توسط برخی از حضّار در جلسات مذکور است که پس از حذف نام‌ها و بدون تخصیص به مقالات و کتاب‌های خاص، اینک منتشر می‌گردد و باید آن را نوعی بازنویسی منتقدانه متون آکادمیک به شمار آورد.

    نشست‌های انتقادی مزبور، عمدتاً در نیمه دوّم دهه هفتاد برگزار شده است. برخی دیگر از مفاد جلسات مشابه که در پایان دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد برگزار می‌شد، و به نوعی باید مهندسی معکوس متون کلاسیک و بازخوانی انتقادی علوم انسانی ترجمه‌ای دانسته شوند، ان‌شاءا... در آینده منتشر خواهد گشت. امید آنکه، انتشار این متون و انعکاس یادداشت‌های دانشجویی و بازنویسی انتقادی متون علوم انسانی، گامی در نهضت مقدّس علمی برای نوآوری‌های اسلامی و ایرانی در عرصه این علوم و احیاء تفکّر دینی باشد و مقبول خداوند متعال افتد و احیاناً الهام‌بخش دانشجویان علوم اجتماعی در جهت رهایی از بن‌بست‌های ترجمه‌ای باشد. آینده از آنِ "حقّ" است.

 

1. طفره در معنای "عقلانی"

     اگر موافق باشید در ابتداء، نقبی به ارتباط میان علوم اجتماعی با ریشه‌شناسی ارزش‌ها بزنیم که اگر یک ارتباط واقعی و علمی باشد طبیعتاً در بسیاری از گزاره‌های جامعه‌شناختی سرایت و بروز می‌کند. آیا در علوم اجتماعی مُتَرجَم، توجهی به این مسئله می‌شود؟

     بسم‌ا... الرّحمن‌الرّحیم. به این پرسش نمی‌توان پاسخی یکسان و برای همه موارد داد. در بعضی مکاتب اجتماعی به این ارتباط، توجه شده و در برخی کتمان می‌شود. علوم اجتماعی کنونی طبق تعریف، به دنبال فهم تجربی «عمل اجتماعی» می‌باشند. با قطع نظر از جریان‌هایی چون قشریّون پوزیتیویست، در حوزه جامعه‌شناسی سیاسی البته کمابیش این بحث جریان داشته که بشر در رفتار اجتماعی، "معنا طلب" است ولی از آنجا که نظریه‌پردازان علوم اجتماعی در اروپا غالباً و قالباً به یک "معنای حقیقی" و "معنویت عینی" و تکوینی، یعنی به مبدأ و غایت معناداری برای هستی و بنابراین برای حیات انسانی، قائل نیستند و نگاه دینی به فلسفه اجتماع ندارند اضطراراً به معناسازی و معنابافی برای عالم و آدم یعنی به معناهای اختراعی ذهنی و شخصی و یا معناهای قراردادی جمعی پناه برده‌اند.

    این پرسش که «چه کنیم و چرا»؟ و «چه نکنیم و چرا»؟ در واقع، سؤال از ارزش "اعمال" و معنای "رفتار بشری" است و این‌گونه پرسش‌ها، پاسخ تجربی محض و یا پاسخ غریزی ندارد، این‌گونه پاسخ‌ها کافی و فلسفی نیستند و سردرگمی ‌آورده‌اند. چه چیزی منطقاً به رفتار فردی و اجتماعی ما، معنا و ارزش می‌دهد؟ آنچه "ارزش نهایی" و "هدف کلّی و اصلی" است. از جمله در اینجاست که طرح باورهای بنیادی به منزله پایه‌های علوم اجتماعی، ضرورت پیدا می‌کند.

    تلاش‌هایی چون آن سنخ‌شناسی چهارگانه ماکس‌وبر درباره "عمل اجتماعی" هم مثلاً می‌خواست نوعی پاسخ برای این دغدغه، دست و پا کند و گرچه سعی کرد اعمال معطوف به ارزش‌ها را نیز همچون رفتار معطوف به هدف- درون دایره عقلانیت، تفسیر کند ولی وقتی عمل مبتنی بر "سنّت" و رفتارهای مبتنی بر "اعتماد" را به نحو مطلق در قطب مقابل «عقلانیّت» یعنی ناعقلانی، تعریف کردند پرسش‌های لاینحلّی پیش ‌آمد از جمله اینکه طبقه‌بندی رفتار بشر به این شیوه، خود تا چه حدّ و چرا عقلانی است؟! و دست‌کم آیا این نوع مطلق‌سازی‌های جزمی و مرزهای رسمی و تشریفاتی، چقدر دقیق و معرفت اندیشانه بوده است؟! اساساً باید توضیح دهند که از نظر ایشان معنای «معناداری» چیست؟! و چگونه باید دانست که چه عملی، چه ارزشی دارد؟ ارزش چیست و ارزش بودنِ "ارزش" به چیست؟ درست بودن «معنا» چگونه احراز می‌شود؟ و کمی ریشه‌ای‌تر آیا «‌معنا»، ساختنی است یا یافتنی؟ ما تابع ارزش‌ها باشیم یا آنها تابع ما؟ این‌پرسش‌ها، دینی- فلسفی‌اند و در کوچه پس‌کوچه‌های بن‌بست "تجربه‌زدگی"، پاسخی نیافته و به شکّاکیّت و سپس هیچ‌انگاری رسیده‌اند.

    و امّا صِرف اینکه بگوییم انسان‌ها گرفتار یک اجبار درونیِ توجیه‌ناپذیری برای تصور جهان به شکل یک «کلّ معنادار» و یا مجبور به "معنادار" دانستنِ زندگی‌ و نیازمند ارزش سازی‌اند و بعد نتیجه بگیریم که با هر نوع دینی و ایمانی و حتی با فلسفه‌های متافیزیکی سکولار می‌توان معنای کافی و منسجم و انگیزه‌بخشی دست و پا کرد در واقع، بدان معناست که کشف معنای حقیقی زندگی را ممکن نمی‌دانیم و این تقریر از مسئله، حتی انگیزه‌بخش هم نیست چه رسد به سعادت‌بخش.

    بدون فهم "معنای واقعی جهان"، نمی‌توان به "معنای انسان" رسید و بدون این معنایابی معرفتی، وجود یک "معنویت مناسب" با شأن انسان، امکان ندارد. بدون دانستن این "معنا" چگونه می‌توان هدف‌یابی توأم با اطمینان کرد؟ بدون هدف‌یابی و هدف‌داری چگونه می‌توان ارزشیابی کرد؟! اگر این تسلسل منطقی رعایت نشود هیچ چیز نمی‌تواند به اعمال بشری از جمله به اعمال اجتماعی، ارزش بدهد و وقتی ارزش حقیقی رفتار بشر، معلوم نباشد انگیزه برای رفتار را از کجا بیاوریم؟! وقتی انگیزه عقلانی نداریم مجبوریم به انگیزه غریزی و حداکثر به غریزه عاطفی اکتفاء کنیم که آنگاه به راستی، رفتار ما غیر عقلانی خواهد بود.

    اگر علوم اجتماعی در صدد توصیف رفتار اجتماعی انسان و توصیف "انسان جمعی" باشند نمی‌توانند از روی «معنا» بپرند و یا در کارگاه معنابافی، مشکل معناداری زندگی را حلّ کنند. این پاک کردن صورت مسئله است نه حلّ آن!

2. فراغ "علوم اجتماعی" از ارزش‌ها؟!

     علمی کردن "جامعه‌شناسی" به این مفهوم تا چه حدّ، محقّق شد ؟

    محقّق نشد زیرا ریشه‌های متافیزیکی درستی نداشت. البته قصّه سرگرم کننده، تولید شد و این قصّه وقتی جالب‌تر می‌شود که بدانیم همین طرز فکر، مدّعی‌ ارزش‌زدایی از علوم اجتماعی با پوشش «علمی و بی‌طرف کردن علوم اجتماعی»!! بود. فارغ‌سازی "علوم اجتماعی" از "ارزش و معنا" به لحاظ منطقی و شناخت‌شناسی، تنها در صورتی ممکن است که «معنا» را مقوله‌ای غیر منطقی و «ارزش‌ها» را غیر معرفتی و غیر شناختی بدانیم و منشأ مشکلات در علوم انسانی همین‌جاست. بی‌طرف‌سازی واقعیت ا نسان و جهان نسبت به «معنا و ارزش»، یک منشأ دارد و آن بی‌معنا دانستن "واقعیت" و بی‌ارزش دانستن "ذات زندگی" است. اگر "ارزش" را بافتنی و جعلی، و «معنا» را یک فراورده بشری و ساخته انسان می‌دانند و بر همین منهج به جای «جهان‌بینی» از اصطلاح «جهان‌نگری» استفاده ‌کردند، سر نخ‌اش اینجاست.

3. معنویت "قراردادی"؟!

     آیا می‌توان نتیجه گرفت که داوری ارزشی در مورد پدیده اجتماعی، تابع میزان مطلوبیت اشیاء یا پدیده‌ها و روابط اجتماعی است؟ و وقتی بحث مطلوبیت و طلب پیش آید اگر معیار مبنایی نداشته باشیم همه چیز، شخصی و سپس قراردادی خواهد شد؟ آیا "معنویت"، هرگز می‌تواند قراردادی باشد؟!

     حتماً چنین است. حتّی این دسته از نظریه‌پردازان علوم اجتماعی هم خود معترفند که سنخ علوم اجتماعی نمی‌توانند هدف بسازند، بلکه حداکثر نشان می‌دهند که با چه ابزارها و از چه راه‌هایی می‌توان ارزان‌تر و سریع‌تر به هدف‌ها و مقاصد اجتماعی هرچه باشد، رسید. استدلال‌شان این است که "هدف‌سازی" و "توصیه"، یک مقوله تجویزی و مبتنی بر داوری ارزشی و مستقل از وظیفه و ظرفیت "علوم اجتماعی" است. مثلاً بحثی که ماکس‌وبر تحت عنوان «دانشمند و سیاستمدار» پیش کشیده، به دنبال اثبات چه نکته‌ای است؟! ایشان هم مثل اسلافش ارزیابی عقلانی از "ارزش‌ها و اهداف" را مقدور نمی‌داند و اعتبارِ ارزش‌های غائی را مسئله‌ای "ایمانی" - به معنای غیر معرفتی!!- می‌داند زیرا اساس «ایمان» را مقوله‌ای غیر معرفتی، غیر عقلانی و استدلال‌ناپذیر می‌دانند. گرچه «عقلانی نبودن» را لزوماً و همواره مساوی با «مهم نبودن» و حتی «بی‌معنا بودن» ندانستند و لذا بسیاری از رفتارهای بشری را "معنادار" و در عین حال "غیر عقلانی" خوانده‌اند!! در این قبیل تئوری‌ها جهان و زندگی به لحاظ عینی و واقعی، بی‌معناست و معنای عقلانی ندارد ولی از آن طرف، رفتارهای بشری هم عمدتاً غیر عقلانی است. در این صورت، جهان، فارغ از "ارزش" می‌شود ولی ارزش‌ها را خود آدم‌ها می‌سازند تا به زندگی‌ بی‌معناشان معنا ببخشند و آن را قابل تحمّل کنند. ولی این نوع جعل معنویت‌های صوری، نه آرامش فردی و نه انسجام اجتماعی نیاورد و نمی‌توانست بیاورد.

4. سه خدشه متُدولوژیک

     مبنای تئوریک برای نسبت "معناداری" و "عقلانیت" در این تفکر را چگونه ارزیابی کنیم؟!

     این مبنا دست‌کم از سه جهت، معیوب است:

     اولاً: از جهت نوع نگاه به «عقلانیت»؛

     ثانیاً: به جهت تعریفی که از «معنا و ارزش» دارند؛

     ثالثاً: اساس آن دسته‌بندی‌ در "رفتارشناسی" انسان.

     از هر سه منظر «معرفت‌شناسی»، «ارزش‌شناسی» و «انسان‌شناسی»، این تفکّر مخدوش و قابل ردّ است.

    در نتیجه این سه خطای معرفتی و متدولوژیک، خطاهای بعدی اتفاق افتادند. یعنی روش‌های به اصطلاح "عقلانی کردنِ" مناسبات جامعه و ارتباط آن با مفهوم «اسطوره‌زدایی» یا «توهّم‌ستیزی» و اینکه چه چیز را "اسطوره" و چه چیز را "عقل و عقلانی" بدانند و مواردی از این قبیل، مقاطع بعدی از انحطاط نظریه‌پردازی در علوم اجتماعی غرب بوده است.

5. نصاب غریزی برای رفتار عقلانی؟!

     ولی برخی جامعه‌شناسان اروپا نیز بوده‌اند که عمل "معطوف به ارزش" را غیر عقلانی ندانسته‌اند.

    درست است که بعضی، عمل ارزشمدار یا "معطوف به ارزش" را هم عقلانی دانسته‌اند ولی در آثار آنان هم تعریف استاندارد از "عقلانی بودن"، ارائه نشده است. نظام اهداف صرفاً فردی و خودمحورانه که نسبت به آن، خودآگاهی غریزی وجود دارد در این دستگاه، بسیار مطلق‌گرایانه، به عنوان یک نظام عقلانی و یک رفتار عاقلانه محسوب می‌شود یعنی صرفاً کافی است که وسائلی مناسب با یک هدف غریزی و خودخواهانه، انتخاب شده باشد! در این متدولوژی، نصاب "عقلانی بودن" همین خواهد بود و بس. حال آنکه خود عمل، "وسیله" است و به خودی خود، واجد "ارزش"، تلقی نمی‌شود و ارزش آن تابع ارزش "هدف" و مطلوبات نهایی ماست.

6. تضادّ میان "اخلاقی" و "علمی"؟!

     امّا گفتید که «عمل معطوف به ارزش» به عنوان یک فعل اجتماعی در این متدولوژی احیاناً لحاظ شده است.

    بله، ولی زاویه نگاه، بسیار تعیین کننده است. حتّی وقتی پای عمل معطوف به ارزش (نه هدف شخصی و مادّی) به میان آمده، باز نوعی ابهام و کلی‌گویی در تعریف عمل ارزشی ملاحظه می‌شود. اگر عمل ارزشی، عملی باشد که بر اساس اعتقاد به ارزش مطلق ذات آن عمل با قطع نظر از نتایج و آثار آن مثلاً به دلایل اخلاقی یا زیبایی‌شناختی و مذهبی یا وجدانی یا از سر احساس تکلیف و یا وفاداری یا هر چیز دیگری سر بزند، باز نوعی اغتشاش مفهومی در تعریف مقوله «ارزش» در این دستگاه جامعه‌شناختی به چشم می‌خورد. اولاً این ارزش یک امر اعتباری و حتّی شخصی و سلیقه‌ای تلقّی می‌شود و در عرض "مفاهیم عینی و واقعی" و گاه حتّی در تعارض با آنها قرار می‌گیرد، در حالی که ارزش بدون ارتباط با نتایج و آثار یک عمل چگونه و چرا «ارزش» است؟! نسبت ارزش با اخلاق، با زیبائی‌شناسی، با مذهب، با وجدان، با عواطف و احساسات، چه نسبتی است؟! در پاسخ به این پرسش هم راه ما از یکدیگر جدا می‌شود. اولاً در همین مرزبندی بین "عقلانیت هدفی" و "عقلانیت ارزشی"، و ثانیاً در تعریف تک‌تک این مقولات، اختلاف نظر فلسفی و مرزبندی با این تفکّر داریم. اگر همه چیز را به مفهوم "ضرورت نسبی" و میزان فایده‌رسانی برگردانیم و ارزشیابی اهداف و وسایل، هر دو را به ترازوی عقل بسپاریم، خواهیم دید که دیدگاه منعطف وِبری از «عقلانیّت» هم تا چه حدّ، آسیب‌پذیر است. بالآخره عواقب عمل، تأثیری در عقلانی دانستن یک عمل دارد یا خیر؟ اینجا نوعی اغتشاش در تعریف "عقلانیت" پیش آمده و به علاوه، نوعی اغتشاش در تعریف "ارزش" و ارزشی بودن عمل و رفتار اخلاقی هم پیدا ‌شده است، زیرا "عقلانیت هدفی"، یک تعریف غیر ارزشی و خودمحورانه می‌یابد و از "رفتار ارزشی" هم تعریف متعصّبانه و غیر عاقلانه‌ای ارائه شده است. منشأ این اشکال، تفکیک نادرست "دانش" از "ارزش" و غیر معرفتی کردنِ «اخلاق» و غیر دینی کردن آن است که باعث این تناقض‌گویی‌ها می‌شود، از طرفی، منجرّ به "خودخواهانه"، غیر اخلاقی و "جامعه‌ستیزانه" تفسیر کردن رفتارها و از سوی دیگر، به خیال‌پردازی و نادیده گرفتن عواقب واقعی رفتارها خواهد شد، حال آنکه اصلاً چرا باید میان "اخلاقی بودن" و "علمی بودن"، یکی را انتخاب کرد؟! این بدترین فلسفه برای "اخلاق" و بدترین علم برای "شناخت جامعه" است. آقایان سنگ بنا را کج گذارده‌‌اند و ما در علوم اجتماعی به یک نقد رادیکال و ریشه‌ای نیازمندیم.

    تنها در یک صورت، این تناقض با منطقِ امثال وِبِر، حلّ می‌شود و آن وقتی است که یک عمل در آنِ واحد، هم مصداق "عمل هدفی" و هم مصداق "عمل ارزشی" باشد که هم مناسبت عقلانی میان «وسیله- هدف» یا «هزینه-فایده» رعایت شده باشد و هم اخلاقی و برانگیزاننده و ارزشی و معنادار باشد و صرفاً سودطلبانه نباشد. مشکلات، یکی دوتا نیست.

7. آیا متافیزیک، همان اسطوره است؟

    این جامعه‌شناسی آیا با طرح مفاهیمی چون عقلانی‌سازی و اسطوره‌زدایی، به دنبال شفاف‌سازی عمل اجتماعی نبوده است؟!

   در تعریف هر دو کلید واژه «عقلانی کردن» و «ارزشی بودن»، ابهاماتی وجود دارد. بویژه وقتی «عقلانی‌سازی» با مقوله‌ «‌‌اسطوره‌زدایی» گره می‌خورد و باید عقلانیت نظری با عقلانیت عملی مطابق بیفتند، مشکل برجسته‌تر می‌شود. مرز اساطیر و ارزش‌ها در این منطق کجاست؟! در منطق «تفکیک ارزش از دانش» اساساً کل ارزش‌های دینی و اخلاقی و... همگی در معرض اتهام «اسطوره بودن»‌اند و حتّی چرا اصل «اخلاق»، نوعی توهّم نباشد؟! دانشجوی علوم اجتماعی باید بداند که «ارزشی بودن» در این منطق به چه معنا است؟!

     خواستم دوستان را توجه بدهم که مسائل با لفّاظی، حلّ نمی‌شود و ابهامات معرفتی و فلسفی بسیار مهمی در تعریف‌های قراردادی علوم اجتماعی، از «عقلانیت» و «ارزش» و «هدف» و تناسب «وسیله با هدف» و «اسطوره» و «توهّم‌زدایی» و... وجود دارد که ابعاد جدید و رادیکال به این بحث می‌دهند.

     به همین دلیل است که بحث‌های علوم اجتماعی اگر با دقت پیگیری شود منطقاً به فلسفه و دین کشیده می‌شوند. آن "علوم اجتماعیِ مبتنی بر یک نظام فکری ضدّ متافیزیک"و "علوم اجتماعیِ مبتنی بر نظام‌های متافیزیک غیر دینی" و "علوم اجتماعی مبتنی بر نظام متافیزیک الاهی"، در برابر پرسش‌های بزرگ و ریشه‌ای سه نوع پاسخ در علوم انسانی خواهند داد و داده‌اند زیرا مواجهه با پرسش‌های عام و کلّی اساساً کار علوم اجتماعی نیست. سؤال از "معناداری" کلّ جهان یا حیات انسان و یا نحوه توجیه شرور، یا توضیح چرایی رنج‌ها و تفاوت‌های زندگی و توضیح «مرگ» و مسئله «جاودانگی» و... مستقیماً در علوم اجتماعی، در سیاست و اقتصاد و حقوق و... طرح نمی‌شوند ولی اگر قبلاً پاسخ نگرفته باشند یا پاسخ نادرست گرفته باشند، به تدریج در توصیف‌ها و توصیه‌های مندرج در علوم اجتماعی، مشکل سردرگمی و یا تناقض‌گویی پیش می‌آید و لذا توصیه‌های دانشمند علوم اجتماعی، به شدّت متفاوتند حتّی اگر همه داده‌ها و اطلاعات صوری‌شان از یک بغرنج اجتماعی، یکسان باشد. هستی‌شناسی و انسان‌شناسیِ یک هندو یا بودایی که به «کارما» و تناسخ و «نیروانا» معتقد است، با یک مارکسیست که به «جبر تاریخی مادّی» و «محوریت ابزار تولید» و «طبقاتی دیدن همه چیز»، ایمان دارد با یک لیبرالیست که «لذّت‌گرا»، «خودمحور» و «فردگرا»ست با یک مسلمان که به توحید و معاد و نبوّت و شریعت و حقّ و تکلیف و مسئولیت فردی و اجتماعی، باور دارد یکی نیست و بنابراین حتماً در قضاوت راجع به مشروع بودن یا نبودنِ یک رفتار یا تعریف "اساطیر" و تفاوتشان با "ارزش‌ها" و حقّ و حقوق هم متفاوت خواهد بود و در جهت‌گیری و هویت و غایات نظریه‌های علوم اجتماعی کاملاً تأثیر می‌گذارد.

8. تعریف "رستگاری" و تکنیک‌های علوم اجتماعی

     به عبارت دیگر، هر جامعه‌شناس، دانسته یا ندانسته در تبعیت از انسان‌شناسی خاصّی نظریه‌پردازی می‌کند؟

    منطقاً در هیچ یک از علوم اجتماعی، مفاهیم و واقعیات را با متدولوژی تجربی، معنادار نمی‌کنند و به تعریف "رستگاری" نمی‌پردازند و "انگیزه"، تولید نمی‌کنند. این کار قبلاً در مبانی نظری علوم اجتماعی صورت می‌گیرد یعنی ابتدا به تعریفی از انسان و رستگاری او و باید و نبایدها می‌رسند و سپس در علوم اجتماعی، راجع به انسان اجتماعی و رفتار جمعی انسان گفتگو می‌کنند. این منطق البته متأسفانه در بسیاری مباحث علوم اجتماعی، شفّاف نمی‌شود و طفره‌ها و پرسش‌های غیر منطقی و تحکّم‌های غیر علمی و ابهام‌های بزرگ لابه‌لای احکامی که خودسرانه در متون علوم اجتماعی، صادر و ترجمه می‌شود، کم نیست.

    اگر تعریف‌های متفاوت و حتی متضاد از «رستگاری» وجود دارد و اگر مکاتبی در عرصه علوم انسانی اصولاً منکر مفهوم "رستگاری" می‌باشند پس انگیزه‌ها، معناها و جهت‌گیری‌ها و طلب‌ها یکی نخواهد بود و بنابراین در تعریف "ارزش" و «رفتار عقلانی» مفهوماً و مصداقاً و نیز در تعریف اسطوره و خرافه، اختلاف می‌شود و این اختلافات که از تفاوتِ ریشه‌ای در تعریف «انسان» و «رستگاری» آغاز می‌شود، پیامدهای ضمنی یا صریحی در انتخاب شیوه زندگی فردی و در نحوه چینش نظام اجتماعی و نظریه‌پردازی‌های علمی دارد. یعنی هم توصیف‌های موجود در علوم اجتماعی و هم توصیه‌های این علوم را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

     نحوه تعریف «رستگاری» در گزینش تکنیک‌های رستگاری، اثرگذار است. مفهوم‌پردازی درباره زندگی و دنیا و نسبتی که انسان فردی و انسان جمعی با دنیا برقرار می‌‌کنند، نقش بسیار زیربنایی و تعیین کننده‌ای در جهت دادن به گزاره‌های علوم اجتماعی خواهد داشت. عین این عبارات را فیلسوفان علم‌الاجتماع تصریح کرده‌اند و نمونه‌ها آورده‌اند. در مقالات که دوستان قرائت کردند هم آمده بود.

      مکتبی که "دنیا" را بدون آخرت، و "رستگاری" را صرفاً به مفهوم سود و لذّت دنیوی، لحاظ کرده و متافیزیک را پس زده است و یا یک متافیزیک سکولار را تصویر می‌کند به یک سنخ از "علوم اجتماعی" می‌انجامد و مکتبی که متافیزیکی است ولی از آنجا که نمی‌تواند در این جهان و زندگی دنیوی، معنایی بیابد آن را خوار دانسته و رستگاری را در ترک کامل دنیا و طرد جهان و حذف همه نیازها و حقوق دنیوی می‌جوید پروژه اجتماعی را به نحو دیگری پیش می‌برد، و مکتبِ سوّمی که دنیا و آخرت را یک پروژه واحد یکی را مزرعه دیگری بداند و هر دو را جدّی بگیرد و رستگاری را امری "دنیوی- اخروی" و نیز "جسمانی- روحانی" بشمرد و نه اصالت لذّت و نه سرکوب لذّت، هیچ یک را "اصل راهنما" نداند، علوم انسانی را به نحو دیگری تئوریزه می‌کند. اینها به سه مسیر کلّی دعوت می‌کنند و سه نوع "معنا" برای زندگی و مرگ و انسان و هستی، پیشنهاد می‌کنند و بی‌شک در نوع "علوم اجتماعی" که طراحی می‌کنند نیز تأثیر جدّی به لحاظ "جهت" و "مبانی" و "محتوا" و به لحاظ "برخی گزاره‌ها" خواهد گذارد و تعریف «عمل عقلانی» را هم زیر و رو می‌کند.

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha